منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 778
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 42
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 56
:: بازدید ماه : 4379
:: بازدید سال : 10942
:: بازدید کلی : 614102
نویسنده : نیم دا
دو شنبه 21 شهريور 1390
صدای ناز می اید
صدای کودک پرواز می اید
صدای ردپای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا ،همه برپا
چه بر پایی شده بر پا
معلم نشاتی دارد
معلم علم را در قلب می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا:
بچه ها برجا
معلم گفت:فرزندم بفرما جان من بنشین چه درسی فارسی داریم ؟
کتاب فارسی بردارید
اب و اب را دیگر نمی خوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت:
فرزندم
ببین بابا
بخوان بابا
بدان بابا

عزیزم این یکی بابا
پسر جان ان یکی بابا
همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و ان بابا
بگو اب و بگو بابا بگو نان و بگو بابا
اگر بخشش کنیم با می شود با با
اگر نصفش کنیم با می شود با با
تمام بچه ها ساکت !!!!
نفس ها حبس در سینه ...
وقلبی همچو ایینه .....
یکی از بچه های کوچه ی بن بست ....
که میزش جای اخر هست ....
که همچون نی فقط نا داشت ....
به قلبش یک معما داشت ....
سوال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد
لبانش زرد
ندارد گوئی ها هم درد
فقط نا داشت ......
به انگشت اشاره او سوال از درس بابا داشت.....

سوال از درس بابای زمان دارد ...
تو گوئی درس هایی بر زبان دارد....
صدای کودک اندیشه می اید ....
صدای بیستون فرهاد یا شیرین ،صدای تیشه می اید ....
صدای شیر ها از بیشه می اید.....
معلم گفت: فرزندم سوالت چیست؟
بگفتا ان پسراقا اجازه این یکی بابا وان بابا یکی هستند؟
معلم گفت: اری جان من بابا همان بابا است......
پسر اهی کشید واشک او در چشم پیدا شد........
معلم گفت:فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفتا : این درس را دیگر نمی خوانم!!
معلم گفت: چرا جانم مگر این درس سنگین است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پسر با گریه گفت:این درس رنگین است!!!!!!!!!!!
دوتا بابا یکی بابا؟

تو می گوئی که این بابا وان بابا یکی هستند؟

چرا بابای من نالان وغمگین است ؟ ولی بابای ارش شاد وخوشحال است؟
چرا بابای ارش میوه از بازار می گیرد ؟ چرا فرزند خود را سخت در اغوش می گیرد؟
ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟ چرا بابا مرا یک دم در اغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای ارش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای ارش بچه هایش را همیشه دوست می دارد ؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور ظلم می کارد!!!!!

تو می گوئی که این بابا و ان بابا یکی هستند؟؟

چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد ؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه ی ارش گل وزیتون فراوان است ؟
ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟

تو می گوئی که این بابا و ان بابا یکی هستند؟؟؟؟؟؟؟

چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردید!!!!!!!!!..
به روی گونه اش اشکی زدل بر خاست.........
چو گوهر روی دفتر ریخت ...
معلم روی دفتر عشق را می ریخت.....
ویک بابا زاشک ان معلم پاک شد از دفتر مشقش .....
بگفتا دانش اموزان بس است دیگر !! یکی بابا در این درس است
وان بابای دیگر نیست!!!
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند ومعلم گفت:
جای آن یکی بابا خدا را در ورق بنویس ....
.......وخواند ان روز خدا بابا
....................تمام بچه ها گفتند:
......................................... خدا بابا

:: بازدید از این مطلب : 4314
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : نیم دا
دو شنبه 21 شهريور 1390

گاهی از شدت درد خفه میشوم از سکوت

کسی یارای من نیست تنهایم

دعا در حق انسانیت لازم است...


:: بازدید از این مطلب : 4284
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : نیم دا
دو شنبه 21 شهريور 1390
آری !

آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست


:: بازدید از این مطلب : 4147
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : نیم دا
دو شنبه 21 شهريور 1390

 

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم 

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم

تو دریایی ترینی, آبی و آرام و بی پایان

و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته

به فریادم برس ای عشق من  امشب پریشانم

تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار

و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نا معلوم

و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم

شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم

هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم

تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد

و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

به جان هرچه عاشق توی این دنیای پر غوغاست

قدم  بگذار  روی  کوچه  های  قلب  ویرانم

بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

:: بازدید از این مطلب : 4253
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : نیم دا
دو شنبه 21 شهريور 1390
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

 چرا از مرگ می ترسید... ؟


:: بازدید از این مطلب : 4284
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
سودا
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

سایتم چطوره (نمرش بین چنده؟؟؟)

پیوندهای روزانه
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای لینکینگ ما دو تا با هم ابتدا منو را با عنوان My love is 7Da و آدرس ni031.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت م قرار میگیرد. !مطمئن باش!